.

.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با موضوع «صدا» ثبت شده است

حرکت

یکی از روزهای تابستان

در دل گرم آفتابستان

 

جاده‌ای راهی بیابان شد

رو به خورشید کرد و تابان شد

 

به تماشای آسمان سر کرد

به افق سر سپرد و باور کرد

 

غرق در نور و نور غرق در او

دست‌ها را گرفت رویارو

 

گفت با آسمان پیشاپیش

در حقیقت برای خاطر خویش

 

از تماشا حضور می‌خواهم

از نگاه تو نور می‌خواهم

 

پدر باد و خاک و آتش و آب

به تو دل بسته‌ام مرا دریاب

 

تو نباشی دل زمین تنگ است

نکند نه که ناهماهنگ است

 

روشنایی و بی تو تاریکیم

با تو با هرچه هست نزدیکیم

 

بندگان خدای معراجیم

به هواداری تو محتاجیم

*

دم زدی از تو و تو آدم شد

گفتگوی تو با تو عالم شد

 

حرکت رفته رفته راه افتاد

روز و شب دست مهر و ماه افتاد

 

چرخ چرخید و ماه کامل شد

آیه آفتاب نازل شد

 

دست روشنگری رسید به بام

صبح بالا گرفت از دل شام

 

صبح آیینه‌دار صحبت‌هاست

خواب بیداری هویت‌هاست

 

از هویت که سعی او شدن است

دم زدن گرم گفتگو شدن است

 

سایه با روشنی کنار آمد

سایه‌روشن به جلوه‌زار آمد

 

ابرها سربه‌راه باد شدند

برف در دشت و کوهسار آمد

 

آمد و در هوای نور نشست

آب شد رفت و جویبار آمد

 

آب زد راه را که سبز شود

ابر پیغمبر بهار آمد

 

هر گلی بلبلی پدید آورد

هر درختی که شد به بار آمد

 

آفرین گفت و سایه روشن شد

که صدا بر سر قرار آمد

 

آسمان در هوای باران بود

ورد زیر لب بیابان بود

 

ابر و باد و صدا یگانه شدند

رعد و برقی زد و روانه شدند

 

ابر کوتاه آمد از حرکت

پر شد از شوق و مستی و برکت

 

آمد از آفتاب تا رفتن

در پی دیدن صدا رفتن

 

نور راه نرفته را بلد است

رسته از خیر و شر نیک و بد است‌

 

ابر بر باد رفت و جاری شد

موج زد غرق بی‌قراری شد

 

به سراسیمگی نگاه انداخت

حرکت را دوباره راه انداخت

 

آمد و باز شد برآشفتن

تا سحر از شنیدنی گفتن

 

گفتن از پیچ و تاب راه و عبور

تا رسیدن به ابتدای حضور

 

سیل شد تا که آبرو بدهد

کوه تا دشت را وضو بدهد

 

دشت را غرق روشنایی کرد

باد را سر به سر هوایی کرد

 

آسمان تا زمین پریشان بود

روشنی بر زبان باران بود

 

گفت باران زمین به بار نشست

قطره شد ابر تا به خود پیوست

 

رود شد ابر، ابر سربه‌هوا

سجده‌ای بی‌درنگ بر دریا

ـ

رود از خود گذشت و دریا شد

حرکت لفظ بود و معنا شد

 

ابر و باد و صدا جوانه زدند

رود را با نسیم شانه زدند

 

عهد را با یگانگی بستند

به تماشای نور پیوستند

 

آفتاب از افق به راه افتاد

نقشه رود دست ماه افتاد

*

تندی طعم باده از من نیست

سرعت نور نقل گفتن نیست

 

کار دست خداست بی کم و بیش

مابقی مدعاست بی‌کم و بیش

 

باد بر هرچه بود راهی شد

ماه روشن‌گر سیاهی شد

 

گفت من بنده خدا هستم

یک نفر چون خود شما هستم

 

آی ای اهل آفرین‌آباد

منم و عشق و هرچه بادا باد

 

نفی وابستگی شریعت من

سیر وارستگی طریقت من

 

چیزی از بیشتر نمی‌خوانم

که شما را رفیق می‌دانم

 

کیستم جمع یار و عیاری

ضرب در نور و مستی و یاری

 

این من و این شما و این هم راه

آی اهل مسیر بسم الله...


دیدن و شنیدن