بغضی نشکست و تا افق ساحل بود
آبی هم اگر که بود پا در گل بود
دستی شد و بر دامن باران آویخت
دریا که به موج بیشتر مایل بود.
بغضی نشکست و تا افق ساحل بود
آبی هم اگر که بود پا در گل بود
دستی شد و بر دامن باران آویخت
دریا که به موج بیشتر مایل بود.
آستینها را بالا زدهاند
علم خیمه به دریا زدهاند
دست در گردن طوفان دارند
گاه اگر سر به گریبان دارند
که به دریا نه همین دل زدهاند
مشت بر صخره و ساحل زدهاند
پرچم آینه بر کف دارند
نقش عالم را در کف دارند
خویش را در دل خود کاشتهاند
به هوا تا که سر افراشتهاند
موج را سر بههوایی هنر است
موج دریا را انگار سر است.