.

●●●

.

●●●

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

حرکت

یکی از روزهای تابستان

در دل گرم آفتابستان

 

جاده‌ای راهی بیابان شد

رو به خورشید کرد و تابان شد

 

به تماشای آسمان سر کرد

به افق سر سپرد و باور کرد

 

غرق در نور و نور غرق در او

دست‌ها را گرفت رویارو

 

گفت با آسمان پیشاپیش

در حقیقت برای خاطر خویش

 

از تماشا حضور می‌خواهم

از نگاه تو نور می‌خواهم

 

پدر باد و خاک و آتش و آب

به تو دل بسته‌ام مرا دریاب

 

تو نباشی دل زمین تنگ است

نکند نه که ناهماهنگ است

 

روشنایی و بی تو تاریکیم

با تو با هرچه هست نزدیکیم

 

بندگان خدای معراجیم

به هواداری تو محتاجیم

*

دم زدی از تو و تو آدم شد

گفتگوی تو با تو عالم شد

 

حرکت رفته رفته راه افتاد

روز و شب دست مهر و ماه افتاد

 

چرخ چرخید و ماه کامل شد

آیه آفتاب نازل شد

 

دست روشنگری رسید به بام

صبح بالا گرفت از دل شام

 

صبح آیینه‌دار صحبت‌هاست

خواب بیداری هویت‌هاست

 

از هویت که سعی او شدن است

دم زدن گرم گفتگو شدن است

 

سایه با روشنی کنار آمد

سایه‌روشن به جلوه‌زار آمد

 

ابرها سربه‌راه باد شدند

برف در دشت و کوهسار آمد

 

آمد و در هوای نور نشست

آب شد رفت و جویبار آمد

 

آب زد راه را که سبز شود

ابر پیغمبر بهار آمد

 

هر گلی بلبلی پدید آورد

هر درختی که شد به بار آمد

 

آفرین گفت و سایه روشن شد

که صدا بر سر قرار آمد

 

آسمان در هوای باران بود

ورد زیر لب بیابان بود

 

ابر و باد و صدا یگانه شدند

رعد و برقی زد و روانه شدند

 

ابر کوتاه آمد از حرکت

پر شد از شوق و مستی و برکت

 

آمد از آفتاب تا رفتن

در پی دیدن صدا رفتن

 

نور راه نرفته را بلد است

رسته از خیر و شر نیک و بد است‌

 

ابر بر باد رفت و جاری شد

موج زد غرق بی‌قراری شد

 

به سراسیمگی نگاه انداخت

حرکت را دوباره راه انداخت

 

آمد و باز شد برآشفتن

تا سحر از شنیدنی گفتن

 

گفتن از پیچ و تاب راه و عبور

تا رسیدن به ابتدای حضور

 

سیل شد تا که آبرو بدهد

کوه تا دشت را وضو بدهد

 

دشت را غرق روشنایی کرد

باد را سر به سر هوایی کرد

 

آسمان تا زمین پریشان بود

روشنی بر زبان باران بود

 

گفت باران زمین به بار نشست

قطره شد ابر تا به خود پیوست

 

رود شد ابر، ابر سربه‌هوا

سجده‌ای بی‌درنگ بر دریا

ـ

رود از خود گذشت و دریا شد

حرکت لفظ بود و معنا شد

 

ابر و باد و صدا جوانه زدند

رود را با نسیم شانه زدند

 

عهد را با یگانگی بستند

به تماشای نور پیوستند

 

آفتاب از افق به راه افتاد

نقشه رود دست ماه افتاد

*

تندی طعم باده از من نیست

سرعت نور نقل گفتن نیست

 

کار دست خداست بی کم و بیش

مابقی مدعاست بی‌کم و بیش

 

باد بر هرچه بود راهی شد

ماه روشن‌گر سیاهی شد

 

گفت من بنده خدا هستم

یک نفر چون خود شما هستم

 

آی ای اهل آفرین‌آباد

منم و عشق و هرچه بادا باد

 

نفی وابستگی شریعت من

سیر وارستگی طریقت من

 

چیزی از بیشتر نمی‌خوانم

که شما را رفیق می‌دانم

 

کیستم جمع یار و عیاری

ضرب در نور و مستی و یاری

 

این من و این شما و این هم راه

آی اهل مسیر بسم الله...


دیدن و شنیدن

عدم تعهد

تو گمان کرده‌ای که منصوری

یا نظرکرده نشابوری

یا هماهنگ شور سنتوری

یا تکاپوی سرخ انگوری

که علیه دروغ می‌شوری

مشت بر سینه سکون زده‌ای

بی‌محابا در جنون زده‌ای

عاشقان را صلای خون زده‌ای

نعره همسنگ کاف و نون زده‌ای

با چه ترفند و با چه منظوری؟


بیش از این هم که بی‌خطا باشی

لایق درک هل اتی باشی

پاک آیینه خدا باشی

از مکان و زمان جدا باشی

باز در اختیار محصوری


من خود
را اگر که تا بزنی

چنگ در نام بی‌نما بزنی

به شب و روز پشت پا بزنی

به امیدی که سر به ما بزنی

تازه می‌بینی از خدا دوری


چله
را در سکوت زه کردی

بر تن کشتگان زره کردی

حرف را زیر بغض له کردی

پنج انگشت را گره کردی

منتهی دستبند شیپوری


پیش اگر حرف پیش و پس بکشی

آه را پشت هم نفس بکشی

بر لب تشنگان هوس بکشی

نقشه رفتن از قفس بکشی

به کشش از کجا نه مجبوری؟


پس از این پنجه را مچاله مکن

رو به گردنکشان حواله مکن

آه را مستمند ناله مکن

جنگ جز در دل مقاله مکن

به هوایی که امپراتوری


اسم تنها مجال تقدیر و

رنگ، نیرنگ نور و تصویر و

نقطه تا حجم غرق تغییر و

زندگی تا ابد فراگیر و

تن فریب است زنده در گوری


باز هم عشق در زمین گم شد

نوبت احتکار گندم شد

منهدم اتحاد مردم شد

ماه آماج تیر کژدم شد

پس چرا ساکتی مگر کوری؟


در به در
در پی چه می‌گردی

بی‌خبر در پی چه می‌گردی

با تبر در پی چه می‌گردی

ای پسر در پی چه می‌گردی

رنگ و نیرنگ نیستی نوری


با سر سبز در خزان تا کی

قفل الفاظ بر زبان تا کی

صحبت از وقفه در زمان تا کی

غرق دریای لامکان تا کی

صید خود کن که ماهی و توری


اولین آفتاب ایجازی

ورد تحریر و ذکر آوازی

معنی ارجمند الفاظی

ساز ناساز حق چه می‌سازی

که کلیم زبان مستوری


۱۳۹۸

ایجاز

ایجاز ابتدای اشاراته

فهم صفات موهبت ذاته


کوشش گل امید به تقدیره

جوشش بهار باور و تأثیره


هر زایشی نتیجه پیونده

هر رویشی رها شدن از بنده


بند گمون و عادت و بی‌حالی

خودداری از هوای سبکبالی


بند گمون آخر خط بودن

تشویش سر به راه غلط بودن


حس خوش سعادتو گم کردن

آشفتن و هدایتو گم کردن


از هیچ‌کس نگفتن و نشنیدن

حتی از آفتاب نپرسیدن...


تو باد عطر زمزمه جاری شد

پرسش نیاز بود و بهاری شد:


از نغمه‌های عالم زیبایی

صاف و رسیده، پاک و تماشایی


وقتی که ذهن پنجره‌ها بازه

پشت کدوم حنجره آوازه؟!


گل کرد نور و گفت: درست اینه

آدم شبیه عقل نخستینه


هرچی به جز وجود محالاته

عالم پدیده‌زار خیالاته


عالم همین که حاضر و آماده‌اس

پیچیده دیده می‌شه ولی ساده‌اس


خوابه ولی تو عالم بیداری

با دید باز معجزه جاری


موسیقی زمینه ادراکه

نقاشی روایت لولاکه


فیض حضور و همدم ایجاده

هر قسمتش یه معرفت‌آباده


فیض و حضور علم و عمل می‌شه

حرف دله که قول و غزل می‌شه


قول و غزل پیام خداونده

پیغمبر اشاره و لبخنده


تماشا و دریافت